دکتر اشتباهی



یکی از دوستام اومده بود پیشم

سه‌شنبه اینجا بود

اومده بود مثلا اینجا برای کنکور دکترا بخونه

تا امروز تونست دوام بیاره

امروز برگشت رفت خونشون

بهم گفت تو چطوری تنهایی زندگی می‌کنی

گفتم عادت کردم

گفت که من افسردگی گرفتم

نمی‌تونم اینجا بمونم.




ترک یاری کردی و من هم چنان یارم ترا
دشمن جانی و از جان دوست تر دارم ترا
گر بصد خار جفا آزرده سازی خاطرم
خاطر نازک ببرگ گل نیازارم ترا
قصد جان کردی که یعنی: دست کوته کن ز من
جان بکف بگذارم و از دست نگذارم ترا
گر برون آرند جانم را ز خلوتگاه دل
نیست ممکن، جان من، کز دل برون آرم ترا
یک دو روزی صبر کن، ای جان بر لب آمده
زانکه خواهم در حضور دوست بسپارم ترا
این چنین کز صوت مطرب بزم عیشم پر صداست
مشکل آگاهی رسد از ناله زارم ترا
گفته ای: خواهم هلالی را بکام دشمنان
این سزای من که با خود دوست میدارم ترا


«هلالی جغتایی»


از طرفی خوشحالم

از طرفی 

حسی غمگین و ناراحت دارم

دلم گرفته

از اینکه دختره خوب داره ازدواج می کنه، خوشحالم

از طرفی دیگه .

نمی‌دونم، شاید ته دلم هنوز امید بازگشت به قبل رو داشتم.

تا امروز دوام آوردم که چیزی ننویسم

نشد!!!

ولی به هر حال براش آرزوی خوشبختی می‌کنم.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Triston معماری | نقشه کشی امداد خودرو کرج شبانه روزی استان البرز فرهنگ لغات ایتالیایی به فارسی رونق تولید ورزشی دانلود کتاب پی دی اف حدیث نور تور ماسال دیزل ژنراتور