یکی از دوستام اومده بود پیشم
سهشنبه اینجا بود
اومده بود مثلا اینجا برای کنکور دکترا بخونه
تا امروز تونست دوام بیاره
امروز برگشت رفت خونشون
بهم گفت تو چطوری تنهایی زندگی میکنی
گفتم عادت کردم
گفت که من افسردگی گرفتم
نمیتونم اینجا بمونم.
«هلالی جغتایی»
از طرفی خوشحالم
از طرفی
حسی غمگین و ناراحت دارم
دلم گرفته
از اینکه دختره خوب داره ازدواج می کنه، خوشحالم
از طرفی دیگه .
نمیدونم، شاید ته دلم هنوز امید بازگشت به قبل رو داشتم.
تا امروز دوام آوردم که چیزی ننویسم
نشد!!!
ولی به هر حال براش آرزوی خوشبختی میکنم.
درباره این سایت